شیر و روباه
روزی روزگاری روباهی در جنگل با خرگوشی جوان ملاقات کرد.
خرگوش گفت : تو کیستی ؟
و روباه پاسخ داد : من یک روباه هستم و اگر بخواهم میتوانم تو را بخورم.
خرگوش پرسید : تو چطور میتوانی ثابت کنی که روباه هستی ؟
روباه نمی دانست چه بگوید زیرا در گذشته خرگوش ها همیشه از او فرار می کردند و از این سوال ها نمی پرسیدند .
و آن گاه خرگوش گفت : اگر بتوانی نوشته ای به من نشان بدهی که تو روباه هستی , من باور خواهم کرد . پس روباه نزد
شیر دوید و از او یک گواهی گرفت که او یک روباه است .
وقتی روباه به مکانی رسید که خرگوش در آن جا منتظر بود , شروع کرد به بلند خواندن آن سند , این کار چنان او را خوشحال کرد که با لذتی فراوان روی هر جمله و پارگراف تامل میکرد .در همین احوال , خرگوش که خلاصه مطلب را از همان چند خط اول گرفته بود در جنگل گم شد و دیگر دیده نشد .
روباه نزد شیر بازگشت و دید که گوزنی با شیر صحبت میکند .
گوزن میگفت : (( من میخواهم یک گواهی کتبی داشته باشم تا ثابت کند که شما شیر هستید . ))
شیر گفت : (( وقتی من گرسنه نباشم , نیازی ندارم تا به خودم زحمت بدهم .
وقتی گرسنه باشم , تو نیازی به هیچ سند کتبی نداری . ))
روباه به شیر گفت : (( وقتی که من یک گواهی برای خرگوش میخواستم , چرا به من نگفتی که چنین بگویم ؟ ))
شیر گفت : (( دوست عزیزم , تو باید می گفتی که این گواهی را برای خرگوش می خواستی . من فکر کردم که تو آن گواهی را برای انسان های احمقی میخواهی که برخی از حیوانات دیوانه , این بازی را از آنان یاد گرفته اند . ))
نظرات شما عزیزان:
من سعی میکنم بیام زود زود ولی باز از قافله عقب میمونمپاسخ:بدو بدو دیره قافله ی عشق داره میره...
وبلاگ خوبی دارید .. لینکتان کردم
اگر دوست داشتین و شما هم این کارو کردین خبر یادتون نره.......
موفق باشین
www.yasafarin.loxblog.com
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
ممنون که حد اقل تو ما رو فراموش نکردی..
[ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:شیر وروباه,گواهی عشق, ] [ 18:47 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[